ساعت گفتوگوی تفصیلی فارس با عماد افروغ؛
خبرگزاری فارس: افروغ با بیان اینکه: «به اصلاحطلبان گفتم خودکشی جمعی نکنید»، گفت: اگر کسی با زیر سؤال بردن ساختار شورای نگهبان این نهاد مهم را تخریب کند مسلماً صلاحیت کاندیدا شدن برای انتخابات را ندارد و من شکی در این ندارم.

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس، عماد افروغ نماینده اصولگرای مجلس هفتم است که این روزها بیش از آنکه به کارهای اجرایی و حضور در مسئولیتهای اینچنینی بپردازد، به مطالعه و کارهای پژوهشی میپردازد.
وی از جمله منتقدین اصلی هر سه دولت هاشمی، خاتمی و احمدینژاد است. افروغ که پس از انتخابات 84 گفته بود اگر هزار بار دیگر رأیگیری شود، به احمدینژاد رأی خواهد داد، به دلیل برخی انتقاداتش به دولت نهم ترجیح داد در انتخابات دهم ریاستجمهوری به گفته خودش به محسن رضایی رأی بدهد.
عماد افروغ استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران است، اما این روزها برای همان کارهای پژوهشی یادشده، فعلاً عطای تدریس در دانشگاه را به لقایش بخشیده است.
مصاحبه با وی را از شاخصههای اصولگرایی و مبانی ناگفته انقلاب اسلامی آغاز کردیم و در نهایت به فتنه 88 و شرایط امروز اصولگرایان و اصلاحطلبان رسیدیم.
آنچه در ذیل میآید مشروح گفتوگوی بیش از 3 ساعته ما با عماد افروغ است که از نظرتان میگذرد:
* فارس: تعریف گفتمان اصولگرایی چیست؟ آن را تبیین کنید؟ آیا مؤلفههای گفتمان اصولگرایی همان مؤلفههای گفتمان انقلاب اسلامی است؟
-افروغ: چند سال قبل مقالهای تحت عنوان اصولگرایی خلاق و انتقادی چاپ کردم و به مبانی، اصول و سیاستهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن اشاره کردم.
یکی از ضرورتهای اصولگرایی این است که باید نگاه فلسفی به انقلاب اسلامی داشته باشد و به انقلاب اسلامی صرفاً به عنوان یک حادثه سیاسی نگاه نکند. باید به عقبه فلسفی، تاریخی، فرهنگی و حتی به ابعاد و مؤلفههای جهانی آن نیز توجه داشته باشد.
هیچ انقلابی نیست که صبغه فلسفی نداشته باشد. یکی از دغدغههایم تبیین این صبغه بهمثابه لایه علّی و تعیینکننده است. به لحاظ شناخت شناسی معتقدم هر حادثهای معلول دو دسته از عوامل است، یکی عوامل علّی که به سازوکارها و قابلیتهای درونی و دیگری عوامل اعدادی که به عوامل بیرونی برمیگردد. ترکیب این عوامل علّی و اعدادی یک حادثه را شکل میدهد.
22 بهمن یک حادثه سیاسی است باید ببینیم ساز و کارهای علّی آن چه بوده است و با چه عوامل اعدادی، تاریخی و انضمامی پیوند خورده است تا این واقعه شکل بگیرد. در نهایت به نگرش کلگرایی توحیدی امام خمینی(ره) به تأسی از ملاصدرا رسیدم. کتاب سه جلدی تغییرات فلسفی مربوط آرای فلسفی امام(ره) را نگاه کنید؛ ایشان میان حکمت عملی و نظری، دنیا و آخرت، فرد و جامعه و دین و سیاست شکاف نمیبیند و عالم را یک منظومه میبیند، خود این نگاه منظومهای مهمترین مشدد و محرک تلفیق و ترکیب دین و سیاست است. وقتی که نگاه منظومهای شد و جدایی نبود، دیگر ثنویت دین و سیاست هم معنا نمیدهد. لذا بر این اساس، وجه تئوریک منشور روحانیت امام عیان می شود. در آن منشور، امام انزجار خود از متحجران و جمود گرایان و ولایتیهای دیروز و مدعیان امروز، انجمن حجتیه و غیره را که هیچ اعتقادی به تلفیق دین و سیاست نداشتند، نشان میدهند.
* ثنویتی در اندیشه فلسفی ملاصدرا نمیبینم
در اندیشه فلسفی ملاصدرا که امام هم آن را بسط دادند عملا ثنویتی نمیبینیم، مهمترین ثنویتی که در تاریخ اسلام سابقه داشته، ثنویت خدا و عقل از یک طرف و عقل و ایمان از طرف دیگر بوده است. ملاصدرا اینها را جمع میکند و تعارض میان آنها را به آشتی تبدیل می کند. ساحت خاصی که او برای عقل قائل میشود به گونهای هم مبنای الهی و هم دلالت الهی، ایمانی و عرفانی دارد.
* برای اصولگرا بودن لازم است انقلاب اسلامی را فهم کنیم
* فارس: این نگاه فلسفی امام به انقلاب فکر میکنید انجام نشده است؟ یا نیاز به تبیین دارد؟
-افروغ: ما باید آن را تبیین کنیم. در واقع باید انقلاب اسلامی را فهم کنیم. برای اینکه اصولگرا باشیم باید انقلاب اسلامی را فهم کنیم و برای این کار باید آن عامل علّی و لایه فلسفی را درک کنیم.
آن لایه و سازوکار درونی منتج به انقلاب اسلامی را در نگرش فلسفی امام خمینی(ره) که یک کلگرایی توحیدی است می بینم. اگر میخواهیم مدافع خوبی برای انقلاب اسلامی باشیم و با فیلسوفان عالم گفتوگو کنیم، باید این بعد اندیشهای و فلسفی انقلاب را فهم و از این طریق فیلسوفان خود را معرفی کنیم.
حالا ممکن است کسی بگوید این درک شما هست، آیا امام(ره) هم جایی مستقیم و غیرمستقیم به این نکته اشارهای دارند؟ غیرمستقیم آن زمانی است که نمایندهای به نام آیتالله جوادی آملی به شوروی سابق می فرستند که فخر فلسفه صدرایی است و در آن نامه به آثار ملاصدرا و ابنعربی دعوت شده است و مستقیم جایی است که انقلاب را مرهون اسفار ملاصدرا و فقه صاحب جواهر می دانند.
در اندیشه کلگرایی توحیدی ملاصدرا شما تعارض میان خدا، عقل و عرفان نمیبینید. یعنی اگر ما واقعا میخواهیم لایه فلسفی انقلاب را خوب فهم کنیم باید ملاصدرا را خوب فهم کنیم. هم تفکرات فلسفی ملاصدرا، هم فلسفه سیاسی و نوع نگاهی که به جامعه دارد و هم نوع نگاهی که به انسان و شریعت دارد.
* ملاصدرا معتقد است حکومت را باید به شریعت سپرد و شریعت روح سیاست است
ملاصدرا را بهرغم اینکه یک فیلسوف و عارف است، معتقد است که حکومت را باید به شریعت سپرد و شریعت روح سیاست است. او در فلسفه اجتماعیاش جایگاه ویژهای برای اختیار و جامعه قائل است که به گونهای در اداره کشور موثر است. ملاصدرا برای اختیار انسان اعتبار زیادی قائل است و معتقد است اختیار جزو ضرورتهای انسانی است و از کسی نمیتوان سلب اختیار کرد. اختیار جزو طبع انسان و ضرورتهای اوست، بنابراین باید تجلی مختار بودن انسان را در مدیریت امام(ره) دید.
ملاصدرا برای جامعه نیز اصالت قائل است و آیا این در اندیشه امام(ره) جایی داشته است، میگویم بله. هم اثر مختار بودن انسان را در اندیشه امام(ره) میبینیم و هم اثر اعتبار و اصالت قائل شدن برای جامعه را، برای مثال امام عطف به یک بینش فلسفی و حسب یک نگاهی که به جامعه داشتند، پای مصالح را به میان کشیدند.
به هر حال بررسی سیاستها و رفتارهای یک رهبر نیاز به عینک دارد و من پیشنهاد میکنم عینک صدرایی را به چشم بزنیم و به ارزیابی اندیشه های امام بپردازیم. معتقدم افراد باید عینکهای نگاه خود را به انقلاب اسلامی مشخص کنند. عینکهایی که تاکنون در دانشگاهها و حتی تا حدودی در حوزهها به کار رفته همین عینکهای رایج در غرب بوده است، عینکهایی که توان تحلیل لایههای علّی و عمیق انقلاب را ندارد و تنها به تحلیل عوامل بیرونی می پردازد. البته برخی از این تحلیلگران از جمله اسکاچپل با پیروزی انقلاب اسلامی تا حدودی متوجه شدند که انقلاب اسلامی ایران با تئوری های قبلی قابل تحلیل نیست، اما جایگزینشان کماکان محصور در عوامل بیرونی است.
* چهار لایه انقلاب اسلامی
معتقدم که انقلاب اسلامی چهار لایه دارد و از نظر بینشی هر چه پایینتر رویم اهمیت لایههای زیرین بیشتر میشود. لایه اول همان لایه فلسفه صدرایی است که نگرش ناثنویتگرایی توحیدی یا نگرش منظومهای به عالم است، بهتعبیر مولانا: جمله اجزاء در تحرک در سکون، ناطقان کانّا الیه راجعون. ذکر و تسبیحات اجزا در نهان، غلغلی افکند اندر آسمان.
این تفکر ملاصدرایی است. یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض، همه چیز در حال تسبیح است. این بحث بسیار زیبایی است و باید در مطالعات علمی و حتی سیاستهای اقتصادی، توسعهای، فرهنگی و اجتماعی ما نمود پیدا کند.
لایه دوم گرایش به اسلام، آموزههای دینی و عدالتخواهی است. اگر شریعت روح سیاست است و اگر قرار است ما تلفیق دین و سیاست را ذیل ناثنویتگرایی ملاصدرایی ببینیم ناگزیر به لایه دوم یعنی شریعت می رسیم. ناثنویت گرایی به نفی سلطه و ولایت انسان بر انسان می انجامد و پای حاکمیت خدا از طریق شریعت را به میان می کشد. و این در جای خود زیباست که چرا فقه؟ این بحث پراهمیتی است. بحث من این است که ابزار حکومت شریعت است بهرغم اینکه فلسفه و عرفان زیرساختهای فلسفی انقلاب هستند، اما هیچکدام ابزار حکومت نیستند.
یک فقیه فیلسوف خیلی بهتر از یک فقیه غیرفیلسوف است، اما ابزار حکومت باید مشخص و تعریف شده باشد و شخصی نباشد. به هرحال فلسفه و عرفان بیناذهنی نیستند. یعنی اگر قرار است که قانون حکمفرما باشد و فقه هم از جنس قانون است، باید در دسترس باشد. یعنی اگر فقیه دیگری سؤالی از ولی فقیه داشت که ادلّه فقهی شما چیست؟ امکان پاسخ و رجوع وجود داشته باشد.
* بهاذن خداوند است که ولایت فقیه ولایت دارد
چون حکومت اسلامی باید قاعدهمند و منضبط باشد اصولا بحث ولایت امری جعلی و اعتباری است و هیچ کس بر دیگری ولایت ندارد جز خدا و بهاذن خداوند است که پیامبر و ائمه معصومین ولایت دارند و به اذن خداوند است که ولایت فقیه، ولایت دارد. اما ولایت هیچکدام حقیقی نیست بلکه فقط ولایت خداوند حقیقی است. هیچ انسانی بر دیگری ولایت ندارد، این یعنی اینکه ما فقط لااله نداریم الاالله هم داریم.
مشکل لیبرال دموکراسی هم همین است که لااله را میگوید یعنی اینکه هیچ انسانی بر دیگری ولایت ندارد. اما در نهایت مجبور میشود ولایت گروهی انسانها را بپذیرد و در قالب دموکراسی به آن تن بدهد، اما ما میگویم که ما الاالله داریم و آن جنبهای که شما در فقدانش به سر میبرید ما از طریق کتاب و سنت به عنوان بخشی عمده از اجتهاد در اختیار داریم. البته این بدان معنا نیست که ما چشم خود را به منابع دیگر و ظرایف و مصلحتها و روشهای استنباطی پیچیده ببندیم زیرا خود حضرت امام میگویند باید زمان و مکان را در موضوع دخالت داد و در عین حال به فقه سنتی پایبند بود.
لایه سوم شعارهای انقلاب اسلامی "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی " است. جمهوری اسلامی همان فلسفه سیاسی مردمسالاری دینی به عنوان پاسخی نو به سوال کهن مشروعیت است.
اینکه افرادی گفتند مردم ما میدانستند چه نمیخواهند، ولی نمیدانستند چه میخواهند ناصواب است. معتقدم مردم هم میدانستند چه نمیخواهند و هم میدانستند چه میخواهند. مردم ایران نمیخواستند وابسته و مستعمره باشند و از طرف دیگر جمهوری اسلامی یا فلسفه سیاسی مردم سالاری دینی با مدیریت فقهی را خواهان بودند و البته مدیریت فقهی کار آسانی نیست و من در جای خود نقد دارم ما کشورمان را آن طور که باید و شاید فقهی اداره نمیکنیم.
اگر قرار بود فقهی اداره کنیم باید به پیچیدگیها و ملزومات اداره فقهی توجه میکردیم و امروز شاهد پژوهشکدههای فقهی و موضوع شناسی های مرتبط با مسائل حکومت میبودیم. امام(ره) خطاب به حوزه میفرمودند خود را برای اداره جهان آماده کنید، تا چه اندازه خود را آماده کردهایم؟
* قانون اساسی را باید ذیل شعارهای انقلاب و شعارهای انقلاب را ذیل اسلام دید
و بالاخره لایه چهارم، نمودی است به نام قانون اساسی. به نظر من قانون اساسی را باید ذیل شعارهای انقلاب و شعارهای انقلاب را ذیل اسلام دید. اما به آن عینک معرفتی نیز توجه کرد. ما به نگرش صدرایی به عنوان یک عینک و به عنوان یک روش نگاه کردیم. روشی که بتواند اسلام را به عنوان دین تمامعیاری ببینید که میتواند حکومت را اداره کند.
یک اصولگرا باید بتواند این مسائل را خوب فهم کند. ما نمیگوییم همه کسانی که خود را اصولگرا میدانند باید همه اینها را بدانند اما کسانی که طلایهدار این جریانات هستند باید اینها را بفهمند. ما نمیگوییم حرف ما را بپذیرند بلکه میگوییم به سؤالات فلسفی و تئوریک مسلط باشند و برای آنها جواب داشته باشند و نگویند ما را با تئوری چهکار.
به طور کلی هرهریمسلک نباشیم. چرا که این رویکرد دیگر جواب نمیدهد و اگر مسلح به مبانی تئوریک نباشیم اسیر حوادث روزمره میشویم. اسیر روزمرّگی میشویم و این روزمرّگی مبنایی برای توجیهات و مصلحت اندیشیهای کاذب و پیدرپی میشود. ما اگر از روز اول متوجه این معنا میشدیم که انقلاب اسلامی یک قابلیت و یک مقوله معرفتی، فکری، ارزشی و اخلاقی و . . . است آنوقت بین انقلاب و سیاستها و رفتارهایی که در جمهوری اسلامی اتفاق می افتد، خلط نمیکردیم و یک جدایی میان آن قائل میشدیم و با ملاکها و معیارهای به دست آمده از انقلاب اسلامی به نقد جمهوری اسلامی میپرداختیم. هر چیزی که در وجه انضمامی جمهوری اسلامی متناسب با ملاکها بود میپذیرفتیم و تأیید میکردیم و هرچه نبود رد میکردیم و امروز حال و روزمان بهتر بود.
ما دچار رفتارهای متناقض هستیم. یک چیزی را در یک دولت میبینیم نقد میکنیم، همان چیز را در دولت دیگر به شکل مضاعف میبینیم، تأیید و تعریف میکنیم. این اسمش چیست؟ یکدفعه میبینیم در جمهوری اسلامی نقض غرض شده است.
یکدفعه میبینیم در جمهوری اسلامی ماکیاولیسم مشاهده میشود. اینها هیچ ربطی به مبانی جمهوری اسلامی ندارد. ولی به دلیل اینکه تئوری آن را مدون نکرده و به درستی به کار نمیگیریم با این رفتارهای متناقض روبهرو می شویم. و اگر کسی هم دو کلمه حرف حساب دارد، گوش نمیدهیم و بلافاصله با شعارهای انقلابی به مصاف آن تفکر انقلابی میرویم و در حقیقت شعارهای انقلاب را خرج نابودی خودش میکنیم. عدهای حرف حساب دارند باید حرفهای آنها را شنید.
میخواهم بگویم اگر اسلام یک قابلیت است و این قابلیت با سؤال رخ عیان میکند باید اجازه بدهیم سؤال مطرح شود. اسلام یک ظرفیت است که در شرایط خود را نشان میدهد، با پرسشهای خوب، خود را نشان میدهد، با رشد ما خودش را نشان میدهد. هرچه بیشتر رشد کنیم اسلام ناب عیانتر میشود.
این انقلاب را نباید مثل سایر انقلابها مانند انقلاب فرانسه و روسیه دید که عدهای حاکم شوند و انتقام گیرند و بکشند و غارت کنند. انقلاب اسلامی انقلاب بزرگی است که هم شرایط مستعد فرهنگی، معرفتی و فلسفی داشته و هم ابعاد جهانی در انتظار آن بوده است. این اولین بحث من در اصولگرایی است.
نکته دوم اینکه به هر حال این انقلاب در یک بستر تاریخی خاص صورت گرفته است. این بستر هم فرصت است و هم ممکن است محدودیتهایی برای انقلاب ایجاد کند. اما قدر مسلم، هویتی در تاریخ و جوهرهای در فرهنگ ما بوده که پیشبرنده تفکر انقلابی بوده است. یعنی اگر ناثنویت گرایی را به لحاظ فلسفی در این انقلاب موثر میدانیم این ناثنویت گرایی ریشه داشته است، اگر یکتاپرستی در انقلاب جلوه میکند این یکتاپرستی در تاریخ ما جلوهگر بوده است. اگر هویت سمایی و آسمانی و دینی ما در این انقلاب موثر است این هویت آسمانی سابقه داشته است. بنابراین ما باید جوهره و هویت فرهنگی ایرانی را خوب درک کنیم.
* دینداری عنصر مقوم هویت ایرانی است؛ دینداری را از ایرانیان بگیرید هویت را از آنها گرفتهاید
عنصر مقوم هویت ایرانی ما دینداری است. یعنی اگر شما دینداری را به معنای خاص آن از ما ایرانیان بگیرید هویت ما را گرفتهاید. این بحث مفصلی میطلبد و من ندیدم فردی که ایرانشناس باشد و خلاف این گفته باشد و این فقط مربوط به بعد از اسلام نیست، قبل از اسلام هم ایرانیان یکتاپرست بوده و به تلفیق دین و سیاست و به آشتی ناپذیر بودن حق و باطل باور داشتند.
همه ایران شناسان غرب و شرق به این نکته اذعان دارند که حتی جنبشهای مقاومت ایرانی از قرن دهم میلادی به این طرف که در تاریخ ایران اتفاق افتاد، هیچکدام ایرانی نبودند، بلکه جنبشهای اسلامی بودند. تلاش من این است که بگویم باید مراقب بود این انقلاب یکشبه خلق نشده است و سابقه آن را به صورت الگویی میتوان در دوره ساسانیان، صفویه و . . . مشاهده کرد.
* نباید بهجای آنکه دیانت به سیاست خط دهد، سیاست به دیانت خط دهد
اما اگر در آنها میان رهبر سیاسی و دینی یک دوتایی به چشم می خورد، در انقلاب اسلامی این دوتایی دیده نمیشود. رهبر دینی همان رهبر سیاسی است. البته آفت این نوع حکومت این است که ممکن است جهت عوض شود، یعنی به جای آنکه دیانت به سیاست خط دهد، سیاست به دیانت خط دهد و این آفتی است که جمهوری اسلامی را هم تهدید میکند. این همان ماکیاولیسم است. یعنی جای هدف و وسیله عوض میشود.
اگر ناقدان و ناظران حضور نداشته نباشند، اگر چشمهای بیدار نباشد، هر آن ممکن است این اتفاق بیفتد و این اتفاق هم یکشبه رخ نمیدهد، بلکه به مرور اتفاق میافتد در تاریخ هم همین گونه بوده است. از دل حکومت صفوی یک نظام منحط زاده می شود، از نظام علوی حکومت اموی بیرون میآید، به علی علیه السّلام امیر المؤمنین میگویند به معاویه هم امیر المؤمنین میگویند. ما باید حواسمان را جمع کنیم.
* نمیشود حکومت دینی را به امان خدا رها کرد و گفت اسمش که هست انشاءالله رسمش هم است!
سیاست هیچگاه فعل مطلق نیست، در هر شرایطی حتی در دست پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم هم فعل مشروط و ابزاری است. فعل هدف نیست. امام علی علیه السّلام میفرماید دنیا و حکومت از آب بینی بز ناتوان نزد من کمارزشتر است.
این نوع حکومت بهترین حکومت است به شرط آنکه مشمول نقادی و نظارت باشد، بدترین حکومت است اگر نظارت در آن نباشد. همین مردم سالاری دینی که هم خوبیهای مردم سالاری، هم خوبیهای تئوکراسی را می تواند داشته باشد اگر مشمول نظارت و نقادی قرار نگیرد، هم عیبهای دموکراسی را خواهد داشت و هم عیبهای تئوکراسی را. نمیشود حکومت دینی را به امان خدا رها کرد و گفت اسمش که هست انشاءالله رسمش هم خواهد بود.
در تاریخ ما همه چیز مطلوب نبوده است. در تاریخ ما شاه هم بوده است. شاه از دید مردم دارای فره ایزدی و مطلق العنان و اقتدارگرا بوده و خود را سایه خدا که هیچ، خود خدا میدانسته است. اگر مراقب نباشیم مظروف متناسب با این ظرف تاریخی ما در جمهوری اسلامی باز تولید میشود. یک دفعه میبینیم که مفهوم شاه و مفهوم خودکامگی احیا شد، این خیلی ظریف است.
من اخیرا چیزی گفتم، بعضیها بدشان آمد، گفتم؛ به تدریج عدهای از ما داریم ولایت فقیه را شاه میکنیم. نه اینکه ایشان چنین تصوری دارند ویا اینکه جایگاه قاعدهمند و منضبط ولایت فقیه، مؤید نظام شاهی باشد. خیر، ما داریم این کار را میکنیم چون قابلیتش را داریم و در گذشته ما ایرانیها سابقه داشته است.
*ولایت فقیه منضبط و قاعدهمند است، شخصی نیست
ولایت باطنی و عرفانی از آنِ ولایت فقیه نیست، امام از آن به عنوان ولایت کبری یاد میکنند و میگویند این مربوط به معصومین علیهم السّلام است. این بحث ظریفی است خیلی حساس است. باید خیلی مراقب بود که تصور تاریخی خود را از شاه به ولایت فقیه نسبت ندهیم.
فرق اساسی که میان شاه و ولایت فقیه است، این است که ولایت فقیه منضبط است، قاعدهمند است، شخصی نیست، چون ولایت فقه است و چون فقه است مشمول بنیاد ذهنیت و نظارت است. یعنی یک فقیه میتواند سؤال کند بر اساس کدام ادله شما تصمیم گرفتهاید؟ و ولی فقیه میگوید بر اساس فلان ادلّه و سند.
برخی از ماها در واقع آنقدر دایره عدم موافقت یا دایره مخالفت را تنگ میکنیم که هیچ نوع اختلاف سلیقهای را با رهبری برنمیتابیم. اما همینهایی که این حلقه را اینقدر تنگ کردهاند، خط قرمزهای محدود رهبری را برنتابیدند. رهبری دو خط قرمز محدود دارد، یکی ضدیت با ولایت فقیه و دیگری مخالفت با احکام حکومتی. اینها که هیچگونه مخالفتی را برنتابیدند همین خط قرمزهای محدود را زیر پا گذاشتند.
نکته سوم صورتگرایی متکثر در عین معناگرایی واحد است که میتواند در سیاستهای فرهنگی ما خود را نشان دهد. ما به این نکته در بحث فرهنگ خیلی نیاز داریم. منظورم از "صورتگرایی متکثر در عین معناگرایی واحد " این است که معنا واحد باشد، اما صورت میتواند متکثر باشد. یک زمانی معنا و فرم واحد بود، مثلا در اوایل انقلاب عدهای میگفتند حجاب فقط چادر است و فقط چادر میتواند معنای عفت و پوشش را منتقل کند، متقابلا و متعاقبا به جایی رفتند که معنا فراموش شد و فرم اصالت پیدا کرد.
ما منتظر دورانی هستیم که معنا واحد اما صورت متکثر باشد. من پوشش را به عمد مثال زدم. در پوششهای سنتی ما در مناطق کشور نگاه کنید معنا واحد است اما صورتهای پوشش در قومیتها متفاوت است. همه پوشش اسلامی دارند اما اشکال متفاوت است. این چه اشکالی دارد؟ شاید خود من ترجیح دهم که خانوادهام چادری باشند که خوشبختانه هستند اما این نباید باعث شود که بگوییم تنها پوشش حجاب، چادر است.
نکتهای نیز دارم که معرفتی و قابل توجه است، این اصولگرایی که ما شاهد آن در دوران جدید هستیم پیوندی با روشنفکری نسل چهارم دارد. ما چند نسل روشنفکری را در ایران از زمان مشروطه تجربه کردهایم. نسل اول یا همان منور الفکرها که بیشتر لیبرال بوده و تحت تاثیر جریان روشنگری اروپا بودند و چندان اسلامگرا و سنتگرا نبودند، تفکر بومی نداشته و گرایش به تفکرات سکولاریستی داشتند. روشنفکران نسل دوم کسانی بودند که بومیگرا بودند، به قابلیتهای اسلام باور داشتند. سنتگرای انتقادی بودند و بازگشت به خویشتن را شعار خود قرار داده بودند.
نسل سوم نوعی بازگشت به نسل اول بود، که در نهایت به جریاناتی منجر شد. تفکرات لیبرالیستی، سکولاریستی، اصالت فرد، . . . در این نسل مطرح شد. در واکنش به این نسل سوم شاهد فعالیتهای نسل چهارم بودیم. کسانی که با اینها به گفتوگو برخاستند و دست به مقابله ایدئولوژیک زدند؛ اصولگرایان متوجه باشند که در چه بستری از فعالیتهای ایدئولوژیک روی کار آمدهاند، روشنفکران هم متوجه باشند که نباید کار روشنفکری خود را زمین بگذارند. یعنی فکر نکنند چون قدرت مسلط جامعه متاثر از اندیشههای آنها بوده است، باید کار را تعطیل شده بدانند.
روشنفکران نسل چهارم فعالیتهای روشنگرانه خود را ادامه نمیدهد. حتی به لحاظ گفتمانی شاهد جریانات دیگری هستیم، مثلا در سالهای اخیر روشنفکرانی میداندار میشوند که هرچند ممکن است لیبرال نباشد اما به شدت تاریخیگرا و نسبیگرا هستند و حقیقت را برنمیتابند، چه بهلحاظ هستی شناسی و چه بهلحاظ دستیابی به این حقایق، و این تاریخیگرایی نمیتواند متناسب با انقلاب اسلامی باشد.
تاریخیگرایی اصطلاحی است برای بیتوجهی به اعتبار اندیشه. مفهوم زمان و تاریخ و هر چیزی که اجتماعی و غالب باشد برای آنها اهمیت دارد. یعنی به جای اینکه اندیشه خطدهنده زمان باشد، زمان خطدهنده اندیشه است که بیانگر هیچانگاری، نامگرایی، ذاتزدایی از عالم و نفی عاملیت است.
فارس: آیا این بخشی که شما میفرمایید با بخشی از اصولگراها پیوند خورده است؟
-افروغ: بله. آندسته از روشنفکری نسل چهارم که اعتقاد داشتیم باید کارش را ادامه دهد و دچار توقف نشود، متاسفانه آن حضور و نمود لازم را ندارد، داشتند. من هیچوقت نسبت انقلاب اسلامی را با پستمدرن نفهمیدم و تأیید هم نکردم.
بله اگر به لحاظ تاریخی میگویند پستمدرن، حرفی ندارم. اما به لحاظ گفتمانی، پستمدرن نیست، زیرا پستمدرن هیچ اصل و قطعیتی را برنمیتابد.
* تحلیل سنتگرایانه از انقلاب را به تحلیل پستمدرن ترجیح میدهم
بر اساس تحلیل پستمدرنیستی، انقلاب اسلامی یک پدیده خرد بوده و به اصطلاح در دورانی اتفاق افتاده که ما شاهد غلبه قدرت خرد یا اقتصاد خرد بر قدرت کلان هستیم. شاید در تحلیلهای اجتماعی بتوان حسابی روی آن باز کرد، اما اگر قائل شویم که این انقلاب الهی بوده است، نمیتوانیم بپذیریم که یک پدیده خرد سیاسی یا اقتصادی است. من تحلیل سنتگرایانه از انقلاب را به تحلیل پستمدرن ترجیح میدهم.
ما در مقابل نفی خدای اومانیسم، نفی انسان را پیشنهاد نمیکنیم. ما رابطه خدا و انسان را متقارن میدانیم. اگر درد خدا دارید باید درد انسان داشته باشید. اگر درد انسان دارید باید درد خدا نیز داشته باشید. یعنی ما برای نجات از مدرنیسم به قرون وسطی برنمیگردیم.
خداوند در قرآن کریم میفرماید: بهمانند کسانی نباشید که خداوند را فراموش کردند و خدا هم آنها را دچار خودفراموشی کرد. در دوران اومانیسم عدهای برای مقابله با سلطه کلیسا خداوند را فراموش کردند و انسانمحوری را مطرح کردند و در نهایت سر از هیچانگاری درآوردند و خودشان هم فراموش شدند. نتیجه آن خداکشی این انسانکشی بود.
از طرف دیگر کسی که خدا را بشناسد خود را شناخته است. یعنی اگر به انسان برگردیم به نوعی به خدا برگشتهایم اما کدام انسان؟ در واقع راه بازگشت خرد خدا بنیاد است و این چیزی است که جزو آموزههای دینی ما است. نگاه تاریخی گرایانه و تکلیف گرایانه صرف به انسان باعث فرار انسان میشود، همان گونه که انسان غربی فرار کرد و حواسمان باشد ما نمیخواهیم به قرون وسطی برگردیم. اگر تفسیری از انقلاب بدهیم که انسان را برنتابد، اختیار و عقل او را برنتابد، جامعه را به سمت یک قرون وسطای اسلامی سوق دادهایم، باید منتظر روزی باشیم که عدهای برای همیشه دین را کنار بگذارند. این رابطه متقابل نیاز به نظریه پردازی دارد و معتقدم نسل چهارم روشنفکری این قابلیت را دارد که به دلایلی آن طور که باید و شاید نتوانسته است این کار را انجام دهد.
*
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
چراگ?اه عفونی نگران زندگیتان ?باشید نوش جان آی ایران
کود گاوی ?ه بازار?اب جارو برق?اومد در خونمون رو زد؛ تا در رو با
یک دیدگاه بگذارید حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز در 15 جمله clip
نکته شغلی که کسی بهم نگفت یادداشتهای سروش روحبخش دهه اول کار کر
زندگی یعنی چه
امتحان شفاهی فیزیک در دانشگاه
امتحان شفاهی فیزیک در دانشگاه
]چه میشود اگر یک مگس بیفتد توی یک فنجا ن قهوه > What happens i
>> آشتی با خود، آغاز زندگی ست >> >> >> همان
چاقترین زن دنیا + عکس سارا ماسی دارای دو فرزند با 33 سال سن با د
تصاویر/ پرواز زیبای طاووس
اقدام خلاف شرع درسطح شهربامجوزشهرداری پایتخت
فساددرشوراهای شهرباسرعت اغازشد
اعلام کاندیداتوری شورای شهر
[همه عناوین(3811)][عناوین آرشیوشده]